کتاب شهروند آسمان» را از این اپلیکیشن می توانید دانلود کنید:


اپلیکیشن کتابراه


کتاب شهروند آسمان: خاطرات امیر خلبان محمود انصاری نوشته‌ی فاطمه دهقان نیری، با نگاهی به سیر زندگی خلبان انصاری، بخشی از تلاش‌های نیروی هوایی را به نمایش درمی‌آورد.

 شهروند آسمان (sky citizen)‌ حاصل 20 ساعت مصاحبه است و زندگی این خلبان نیروی هوایی را از بدو تولد تا دوران بازنشستگی را بیان می‌کند. امیر محمود انصاری که در سال 1351 به استخدام نیروی هوایی درآمد، در سال 1353 برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت و سال 1355 به ایران بازگشت. وی مسئولیت‌هایی مانند فرماندهی دانشکده خلبانی پادگان قلعه‌مرغی تهران، جانشین فرمانده دانشکده پرواز در اصفهان، فرماندهی سازمان حفاظت و اطلاعات نیروی هوایی پایگاه مهرآباد، پنج سال فرماندهی پایگاه هوایی همدان و شش سال فرماندهی آشیانه جمهوری اسلامی در پایگاه مهرآباد را بر عهده داشته است. 

بر کسی پوشیده نیست که در تدوین تاریخ شفاهی، پرسش‌ها حرف نخست را می‌زنند. از خلال همین پرسش‌هاست که اطلاعاتی مفید، یا غیرمفید به دست می‌آید. برخی از کتاب‌هایی که در حوزه تاریخ شفاهی تدوین شده‌اند، به صورت گزارش هستند و برخی کتاب‌ها هم در قالب مصاحبه. کتاب شهروند آسمان» در قالب مصاحبه تنظیم شده است. نکته‌ای که درباره پرسش‌های این کتاب می‌توان به آن اشاره کرد، این است که پرسش‌ها و پاسخ‌ها برای ترغیب مخاطب به مطالعه، جذابیت لازم را دارند. 

کتاب به‌ مانند بسیاری از کتب خاطرات و تاریخ شفاهی با اشارات زاد و زیست راوی آغاز می‌شود. 1331 سال‌ نشان تولد اوست در منطقه رستم‌آباد گیلان. او از کودکی با مشاهده پرواز هواپیماها به پرواز علاقه‌مند می‌شود. با مهاجرت خانواده به تهران در سال 1341، زمینه تحقق این آرزوی دوره کودکی فراهم می‌شود. چنانکه پس از اخذ دیپلم متوسطه برای ثبت‌ نام آموزش دوره خلبانی اقدام می‌کند، تا آنکه پس از طی مراحل سخت آزمون‌ها و تست‌های جسمی، رفتاری و ذهنی در خرداد 1351 به استخدام نیروی هوایی در می‌آید. آموزش‌های سخت فنی، نظامی، زبان آغاز می‌شود. اولین پرواز را در فرودگاه قلعه‌مرغی تجربه می‌کند، او تمام صحنه‌های اولین پرواز را به خاطر دارد؛ کابین گرم، محیط غریب، بوی بنزین، بوی روغن و. 

این کتاب خیلی سریع از دوران کودکی و نوجوانی عبور می‌کند و وارد دوره جوانی می‌شود. به‌ عبارتی وقت خواننده را تلف نمی‌کند و می‌رود سر اصل قضیه که همان خلبانی» و نیروی هوایی» است. انصاری به خوبی و به‌ دقت از مرارت‌ها و سختی‌های آموزش سخن می‌گوید. در جای جای کتاب می‌توان عشق او به آسمان و پرواز را حس کرد. عشقی که او را به حب وطن‌دوستی گره می‌زند، و برای آن حاضر است هر بهایی بپردازد. او که تعلق به خانواده‌ای مذهبی دارد، با ورود به فضای نظامی سعی تمام در انجام تکالیف دینی دارد، و حتی تحت آموزش‌های سخت و تعب، روزه‌داری می‌کند. 

انصاری در سال 1353 برای تکمیل دوره‌های پرواز و خلبانی راهی آمریکا می‌شود، او در پایگاه لاکلند، شپارد و وب در کنار دیگر دانشجویان ایرانی، پاکستانی، عربستانی و کویتی تحت آموزش‌های بسیار فنی و تخصصی استادان آمریکایی قرار می‌گیرد. دوره حدوداً دو ساله حضور در پایگاه‌های مختلف آموزش خلبانی مشحون از خاطرات بسیار شیرین و در مواردی تلخ، توأم با دلتنگی برای ایران است. در لابه‌لای خاطرات آموزش در آمریکا و بعدها خدمت و آموش در ایران، خواننده می‌تواند با واژه‌ها و اصطلاحات بسیار نظامی و پروازی و نیز با اسامی بسیاری از ادوات و تجهیزات هوایی و هواپیماها آشنا شود.

راوی به زیبایی و با دقت تمام احوال و احساس خود را از بودن در پایگاه‌های آمریکا به تصویر می‌کشد. در این میان جالب است شنیدن همراهی مسئولان پایگاه لاکلند برای فراهم آوردن امکانات سحری و افطاری برای دانشجویان مسلمان در ماه رمضان. او به خوبی آموزش‌های مختلف با هواپیماهای T37» و T38» را به تصویر می‌کشد. شنیدن این خاطرات برای کسانی که ذهنیتی از چنین آموزش‌هایی در آمریکا نداشته و ندارند، می‌تواند جالب و جذاب و البته تأمل برانگیز باشد. اینکه چطور رژیم پهلوی خود را برای روزهای بحرانی و جنگ با همسایگان آماده می‌کرد، به راستی محل درنگ است. انصاری خاطرات خود را بی یاد و نام» از دوستان و همراهان پیش نمی‌برد. 

خصلت بارز خاطرات انصاری بر خلاف دیگر خاطرات منتشره در این زمانه، خود محور نبودن آن است. این امر نقطه قوت و نشان از خودساختگی این مرد بزرگ دارد، که در تشریح فعالیت و جان‌فشانی دوستان و هم‌رزمانش در جنگ دریغ ندارد. او که خود رزم‌آور هوایی جنگ است، از خود قهرمان نساخته، اما به شرح حال دیگر خلبان‌ها پرداخته است. 

در بخشی از کتاب شهروند آسمان می‌خوانیم:

استاد خلبان آقای جمیل پاکستانی بود. مرد خیلی خوبی بود. قبلاً ده راید با هواپیمای سبک‌تر پرواز کرده بودم. هواپیما، هواپیمای جدیدی بود. چرخ‌هایش جمع شونده بود. فرمان داشت، بزرگ و سنگین بود. یک دوره‌ی تخصصی این هواپیما را گذراندم. تقریباً هشت، نُه بار با آن پرواز کردم. استادمان اجازه داد تنها پرواز کنم. با هواپیمای دوره‌ی قبلی اجازه ندادند تنهایی پرواز انجام بدهم. وقتی استاد اجازه داد پرواز مستقل انجام بدهم، اعتماد به نفس زیادی پیدا کردم. حالت عجیبی داشتم. باورم نمی‌شد. من با علاقه‌ی وافرم به پرواز در دوره‌ی دبستان و دبیرستان، خودم تنها داخل هواپیما بودم. هنوز آن حالت را دارم. خیلی انگیزه، شعف، شادی و شوق داشتم و به درگاه خداوند شکر می‌کردم.

استادم آن‌جا نشسته بود، من را تشویق می‌کرد. چرخ‌ها را دادم پایین و رفتم برای نشستن. می‌گفتند با برج به انگلیسی صحبت نکنیم، چون ممکن است اشتباه کنیم، تازه اولین بار بود. ولی من علاقه‌مند بودم، انگلیسی صحبت کردم. برج فکر کرد استاد صحبت می‌کند، جواب انگلیسی به من داد. استاد گفته بود: این شاگرده.» جواب را به فارسی داد. گفت: خیلی عالی صحبت می‌کنی.» دیگر من جواب ندادم. همان وسط کار، برج گفت خیلی عالی بود. استاد گفت سکوت کند. بعد روی باند نشستم.

رسم بود وقتی دانشجوی خلبانی برای اولین بار پرواز مستقل انجام می‌داد، بچه‌ها با سطل‌های آب، روی پشت‌بام و پشت در، آماده بودند. سعی می‌کردند غافلگیرش کنند. قایم می‌شدند و یک دفعه از هر طرف آب را روی او می‌ریختند. در دانشکده‌ی خلبانی اصفهان، حوضی درست کرده بودند و دست و پای خلبان را می‌گرفتند، می‌انداختند داخل حوض.

.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها